مدح و ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
شب بود و تاریکی طنین انداخت در دشت سرما خروشی سهمگین انداخت در دشت شب بود اما اخـتـری سـوسـو نمیزد دست تـرحّـُم شـانه بر گـیـسو نمیزد آن شب صبوری در سرشت مادران بود زنده به گوری سرنوشت دختران بود نـاگـاه فـجـری مـژدۀ روشنگـر آورد از خاوران نور محمد سر برآورد... آن مرد دل را شور محشر گونهای داد زن را کرامتهای دیگر گـونهای داد میگفت زن چون آسمانی بیکران است آری بـهـشتی زیر پـای مادران است زیـبـاتـرین فـصل کـتـاب او تو بودی والاترین زن در خـطاب او تو بودی ای نـور تـو شـمـع دلافـروز پـیـمـبر مـزد عـبـادات چـهـل روز پـیــمــبـر ای همنـشـان با چـاه در انـبوه دردش ای هـمنـشـین مـاه با گـلهای زردش بـا آن جـلالـت پـای پـر آمـاس؟ آری دسـتـان پـیـنـهبـسـته و دسـتاس؟ آری بانو! چقدر این سادگی را دوست داری! پیش از سفر آمادگی را دوست داری! بانو چـقـدر از حـسرت دیـدار گفتن؟ وقت دعا «اَلجـّار ثـُمَّ الـدّار» گـفـتن؟ ای روزه از صبر سه روزت طاقتش طاق ای سـفـرۀ افـطـار تو سـرشـار انـفاق از بس پی انـفـاقهـا لحـظـه شـمردی تا خـانهات رخت عروسی را نبردی پـلـکـی بـزن اردیـبـهـشـتـی تو باشیم سـلـمـان خـرمـای بـهـشـتی تو باشـیم ای هُرم صحرای عطش غالب به جانت! ای سختی شعب ابیطالـب به جانت! بعد از پدر صبر جمیل آرامتان کرد؟ یا گـفـتگـو با جـبرئیل آرامتان کرد؟! ما در مدینه عـطر گـلها را شـنـیدیم امـا نــشــانـی از مــزار تــو نـدیـدیـم ای خـطـبهات مـهـر دهـان یـاوهگوها ای ندبهات بنیان کن بیچـشم و روها با خـطـبهات مـرز امـید و بـیـم بودی آنـجـا تـبـر بـر دوش ابـراهـیـم بودی گـفـتی: مـبـادا کـافـریها پـا بگـیـرند موسی نبـاشـد سـامـریهـا پـا بگیرند نگـذاشـتی که بـیـشـهها در گیر باشند روبـاههـا فـکـر شـکـار شـیـر بـاشـند ای چشمهای که نبض هر دریا و رودی از دامن خـورشـید ما تهـمت زدودی یعنی که گفتند ابتر است اما چنین نیست انگـشـتر پیـغـمـبر ما بینگـین نیست اکنون خدا را شکر بیکـوثر نمـاندیم این انقـلاب مـاست؛ ما ابـتـر نمـاندیم بانو! جـوانانت خط شب را شکـستـند با راه فـرزندت خـمـیـنی عهد بـسـتند لب تر کنی در معرکه جان میسپارند ای هاجر! اسماعـیلهایت بیقـرارند! بار دگر دل مـژدهای روشنگـر آورد از خـاوران نـور محـمد سر بر آورد |